لباس مسلمانی
علی (ع) : ان احسن الزی ما خلطک بالناس و جملک بینهم و کف السنتهم عنک.
نیکوترین شکل و شمایل آن است که تو را با مردم پیوند دهد و در میان آنها زیبایت گرداند و زبان بدگویی آنان را از تو بازدارد. (غرر الحکم:3470)
....................................................................
آدم با شخصیت توی هر لباسی ارزشمند است اما اگر خدا به کسی نعمت و مکنتی داده بهتر است لباس ارزشمندی بر تن کند و جلوه نعمت های الهی بر تن او هم نمایان شود . لباس را برای راحتی و نشاط و سلامتی و وقار خود می پوشیم ؛ با این حال ، جلوه لباس مال دیگران هم هست و عرف و عادت و سلیقه جامعه هم ملاک مهمی برای سبک لباس پوشیدن است ؛ ولی گاهی این جلوه بر آن فایده غلبه می کند و لباس را برای نشان دادن خود به دیگران و بالا بردن مبلغ و موقعیت خود می پوشیم و گاهی حتی چیزی جز لباس از ما باقی نمی ماند . گاهی ارزش کیف و کمربند و ساعت و عینک یا روسری آدم ها از ارزش خودشان خیلی خیلی بالاتر است .
آداب و فرهنگ لباس پوشیدن هم ذوق و شعور و درک اجتماعی می طلبد . طراحی مدل لباس به عرف جامعه مربوط می شود و امری است سیال . چنان که زمانی کت و شلوار لباس کفار و اجانب بود و امروز لباس مسلمین گشته عکس آن هم صادق است و اگر امروزه کسی لباس صحابه پیامبر یا لباس سعدی و حافظ و مولانا را به تن کند ، لباس شهرت پوشیده و انگشت نمای خلایق گشته و مرتکب گناه و انحراف شده است . امام صادق (ع) فرمود : بهترین لباس برای هردوره زمانی لباس متداول همان دوره است (اصول کافی) مدل موها هم همین طور است . امروزه مردان مسلمان کمتر موهای خود را دراز می کنند ولی اگر مثل زمان پیامبر و شاید مثل اکثر انبیا و اولیا این کار عادی و رایج شود ، عرف آن را تطهیر نموده و شرع هم تایید خواهد نمود .
لباس باید لباس صدق و صفا و سادگی باشد ؛ نه لباس ریا و تزویر و مایه تظاهر به زهد و فقر و فلاکت که به تعبیر آیت الله مکارم شیرازی این لباس ها هم لباس شهرت است .
لباس باید راحت باشد نه چنان گشاد که سبب مزاح مردم شود و نه چنان تنگ که مثل آینه اندام ها را نمایان کند و پوست و اندام ها را زجرکش کند . نه چنان نازک که شخصیت مان را به حراج گذارد و سبب نازکی و بی معنایی عقیده و آرمان ما شود که مولا فرمود : لباس باید کمی ضخیم باشد و هر که لباسش نازک باشد ، دینداری اش هم سطحی و نازک است ( بحار ج 83 ص183 ). البته معنای این سخن آن نیست که هر چه لباس ضخیم تر شود ایمان قوی تر می گردد . چون به تعبیر امام صادق (ع) هر چیزی حد و حدودی دارد (لکل شیء حد- اصول کافی ج2 ص 57) .
لباس هرکس هویت و شخصیت و جنسیت و فرهنگ او را می نمایاند . چه معنایی دارد که زن خودش را خوار و حقیر پندارد و ببازد و لباس مردان به تن کند تا به خیال خود کامل تر گردد و مرد مردانگی اش را فراموش کند و لباس و تیپ زنانه به خود بگیرد و زن صفت گردد .
درست است که رنگ سیاه در عمامه و عبا و چادر و کفش حرام یا مکروه نیست ، ولی واجب یا مستحب هم نیست و هیچ توصیه دینی و شرعی و عقلی و علمی بر این که باید لباس های متداول سیاه یا قهوه ای یا سرمه ای باشد وجود ندارد و برخی وضع و عادت و سلیقه فعلی جامعه خود را ملاک مطلق حق و باطل و اسلام و کفر خیال می کنند که مبنای دینی ندارد . چنان چه لباس های پیامبر به جز عمامه اش غالبا سفید بود و از جنس پنبه بود ( سنن النبی ص126) و لباس علی(ع) هم چنین بود . پیامبر لباس های سبز رنگ را دوست داشت (سنن النبی ص120) و لباس بیرون را در داخل خانه نمی پوشید و برای روز جمعه لباسی متفاوت داشت (بحار ج16 ص 50) . حتی در حدیثی امام به کسی فرمود : این کفش های سیاه متکبرانه چیست که پوشیده ای ؟ اهل بیت هم معمولا به رنگ سفید و سبز و زرد و قرمز کم رنگ راغب بوده اند و به ندرت لباسهای سیاه پوشیده اند ؛ مخصوصا در حال نیایش که به شدت از رنگ های تیره اجتناب داشته اند .
هرکس مسلمان می شود اول اسم خود را تغییر می دهد و بعد لباس خود را . چه معنایی دارد که مسلمان لباس غیر مسلمان بپوشد و دوستان خدا به لباس دشمنان خدا درآیند . اگر چه زنان بنی هاشم بعد از شهادت امام حسین (ع) لباس سیاه پوشیدند ولی جابر بن عبد الله انصاری در اربعین لباس سفید پوشیده بود (منتهی الآمال، ص 536 و 537). چنان که اهل بیت می فرمودند با لباس سیاه نماز نخوانید که لباس جهنمیان است ( وسائل الشیعه ج20 ص 386) و نیز می فرمودند لباس سیاه مپوشید که لباس فرعونیان است (خصال صدوق ) .
هرچند ایمان و کفر به لباس و قیافه نیست ولی لباس ناپاکان با لباس پاکدلان متفاوت است . چنان که هر باطنی در ظاهر ویژه ای تجلی می کند و ظاهر نمایشگر باطن است .پوشیدن لباس های رنگارنگ اگر مشکلی دارد به کم ظرفیتی دیگران مربوط می شود که اگر نبود این کم ظرفیتی هیچ فقیهی به آنها ایرادی نداشت . اما نمی توان مردم را کور کرد ولی می توان تا اصلاح تدریجی فرهنگ آنان کمی خود را کنترل کرد و محدود ساخت ؛ هرچند این محدودیت دستور قاطع و ازلی دینی نیست .
در اصل ، رنگ به دین و شرع مربوط نیست بلکه به عقل و عرف و علم و روانشناسی رنگ ها مربوط می شود و البته شرع هم که مطابق عقل و علم و فطرت است همه یافته های علمی را تایید و تاکید می کند . از این رو بر لباس های روشن مانند سفید تاکید شده و فرموده اند این رنگ پاکیزه تر و خوشایند تر است ، نه برای زندگان که حتی برای مردگان هم مفید است و کفن میت باید سفید باشد . البته رنگهای روشن هم خصوصیات روانشناختی خود را دارد ؛ چنان چه در بیمارستان ها که همه چیز سفید است ، اوضاع به شدت دلگیر و خسته کننده است . در سفید هم نباید افراط کرد . البته در مورد رنگ و مدل لباس های داخل و خارج منزل و محیط کار هم نکاتی هست و غالبا برخی از مردم به بهانه سلیقه ای بودن این امور ، کارهایشان را وارونه کرده و محیط رسمی کار و درس و اداره و خانه و خانواده و تفریح را با هم خلط کرده اند .
ما متاسفانه در مورد فرهنگ پوشش دچار جو زدگی هستیم . چه مؤمنین ما و چه افراد فاقد تعهد ما . آنها هر روال و سنتی را که در سالهای اخیر شکل گرفته بالکل اسلامی می دانند و خیال می کنند که در کل تاریخ اسلام تاکنون اوضاع لباس و پوشش چنین بوده که ما اکنون داریم و عادات مذهبی امروزه مؤمنین را که چه بسا با فرهنگ اسلامی تعارض دارد ، توجیه و تفسیر نموده و کاملا مطابق شریعت می دانند و گروههای فاقد تعهد و اخلاق هم از هر وضع و حال عجیب و افراطی و سنت شکنانه استقبال می کنند و در گسترش انواع مدل های هنجار شکنانه و وارداتی لباس پیشتازند . گروهی از افراد مذهبی هم پوشیدن لباس های رنگی را عین کفر و پوشیدن لباس های تیره و تار را عین ایمان و تقوا و اسلام و انقلاب می دانند دهها توجیه عجیب و غریب بی پایه و اساس برای فضیلت رنگ سیاه می بافند و گروههایی هم رنگ سیاه را رنگ تمام عیار مذهب و معنویت خیال کرده با کنار گذاشتن لباس های تیره سعی می کنند امور مذهبی را هم کنار بگذارند و به محیط هایی بروند که با رنگهای شاد هماهنگی بیشتر دارد . برخی هم برای چرک نمایی و آلودگی سریع لباس های روشن , لباس های تیره و پیوسته کثیف می پوشند که خلاف اسلام و بهداشت و سلامت و نشاط است .
لینک ها :
از کودکی همیشه با کتاب و مجله مانوس بودم . آن زمان دوست داشتم همه کتاب های دنیا را بخوانم ولي معناي خيلي از كلمات را نمي دانستم . علاقه داشتم معلم شوم و اکنون عضو هیات علمی دانشگاهم ؛ ولی از کلمه استاد خوشم نمی آید ؛ فکر می کنم که استاد وصف کسی مثل حضرت عیسی است که در انجیل حواریون از او به عنوان استاد یاد می کنند . تصور می کنم این نام ها و همه عناوین و القاب رایج دیگر سرگرمی و دلخوش کنک آدم های کوچک است و آدم ها با دلبستگی و سرگرمی به این عناوین وقت خود را تلف می کنند و دچار رکود و رسوب فکری و روحی می شوند . دوست دارم بنشینم و چالش های فکری را نظاره کنم و مشتاق بحث و نقد و گفت و گوی نکته سنجانه و منتقدانه هستم البته با کسی که حال و فکر و ظرفیتش را داشته باشد و تفکر مداربسته نداشته باشد . به این دنیای مجازی هم بسیار علاقه مندم و آن را پنجره های تنفس در دنیای واقعی می دانم . خانواده خوبی دارم . همه دلمشغولی های علمی و فکری داریم . می گوییم و می خندیم و گاهی با هم می گرییم . گاهی با هم بحث می کنیم . نانی می خوریم و شکر خدایی را به جا می آوریم که همه هستی ما از اوست . با همه تنبلی ها و بدیهایی که ما را احاطه کرده ، خدای خوب همیشه به فکر ماست و شبها که ما می خوابیم چشمان همیشه بیدارش نظاره گر ماست . فکر می کنم که از ته دل همه انسان ها در همه نقاط دنيا دريچه اي به سوی منطق و عشق و پاکی و خدای خوب باز می شود و می توانیم آنجا همه با هم قرار بگذاریم و حرف های همدیگر را خوب بفهمیم . شیفته و شایق کسی هستم که چیزی برای گفتن داشته باشد و دل پاکی داشته باشد و بتوان رایحه حیات را از نفس او حس کرد و زندگی آموخت و خوشبختانه همیشه در کنار خود کسانی را دارم که بتوانم از فکرشان بهره ببرم ...