شرمنده برای زندگی وقتی ندارم !
با دانشجويي در باره مشكلات شديد زناشويي اش گفت و گو مي كرديم و جنگ عصبي و دعوا و مرافعه و افكار خودكشي در همسرش و .... بعد از كالبد شكافي مشكل ، خود وي دقيقا فهميد كه در ارتباط با همسرش و رفع مشكلات فيمابين چه كارهاي معيني بايد بكند و چه اندازه براي رفع اين مشكل وقت لازم است ؛ ولي مي گفت : متاسفانه هيچ فرصتي براي اين كارها ندارم ! او دنبال قرصي يا دگمه اي مي گشت تا با فشار آن زندگي سريع السير فرم مطلوب خودش را پيدا كند . من گفتم اگر بخواهي توي آكواريوم دو تا ماهي نگه داري بايد به آن برسي تا زنده بمانند . اگر يك متر باغچه داشته باشي و تويش يك نهال يا چهار تا سبزي بكاري بايد به آن برسي تا نخشكند . اگر به بنزين و روغن و وضع موتور ماشينت نرسي ، در زمانی غیرمنتظره ، بد جوري به روغن سوزي مي افتد . چطور مي خواهي همسري داشته باشي و از مزاياي زندگي با او استفاده كني ولي فرصتي براي بودن با او و تبادل عاطفي با او نداري و جالب اين بود كه همسرش طبق گفته هاي وي خيلي از وي دلسوزتر و خوش برخوردتر و متعهدتر و شكيباتر بود .
از دوستي پرسيدم به فاميل ها سر مي زني ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : با خانم و بچه ها فرصتي براي گشت و گذار و گپ و تفريح و خنده و شوخي چي ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : مسافرتي ، مطالعه اي ، كتابي ، مقاله اي ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : ورزشي ، باشگاهي ، مسجدي ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : خوب به نظرت چرا اين طور شده ؟ گفت : شرمنده وقت ندارم و نمي دانم چه بايد بگويم !!!
از دوستي پرسيدم به فاميل ها سر مي زني ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : با خانم و بچه ها فرصتي براي گشت و گذار و گپ و تفريح و خنده و شوخي چي ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : مسافرتي ، مطالعه اي ، كتابي ، مقاله اي ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : ورزشي ، باشگاهي ، مسجدي ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : خوب به نظرت چرا اين طور شده ؟ گفت : شرمنده وقت ندارم و نمي دانم چه بايد بگويم !!!
+ نوشته شده در جمعه هفدهم مهر ۱۳۸۸ ساعت 18:43 توسط کریم جباری
|
از کودکی همیشه با کتاب و مجله مانوس بودم . آن زمان دوست داشتم همه کتاب های دنیا را بخوانم ولي معناي خيلي از كلمات را نمي دانستم . علاقه داشتم معلم شوم و اکنون عضو هیات علمی دانشگاهم ؛ ولی از کلمه استاد خوشم نمی آید ؛ فکر می کنم که استاد وصف کسی مثل حضرت عیسی است که در انجیل حواریون از او به عنوان استاد یاد می کنند . تصور می کنم این نام ها و همه عناوین و القاب رایج دیگر سرگرمی و دلخوش کنک آدم های کوچک است و آدم ها با دلبستگی و سرگرمی به این عناوین وقت خود را تلف می کنند و دچار رکود و رسوب فکری و روحی می شوند . دوست دارم بنشینم و چالش های فکری را نظاره کنم و مشتاق بحث و نقد و گفت و گوی نکته سنجانه و منتقدانه هستم البته با کسی که حال و فکر و ظرفیتش را داشته باشد و تفکر مداربسته نداشته باشد . به این دنیای مجازی هم بسیار علاقه مندم و آن را پنجره های تنفس در دنیای واقعی می دانم . خانواده خوبی دارم . همه دلمشغولی های علمی و فکری داریم . می گوییم و می خندیم و گاهی با هم می گرییم . گاهی با هم بحث می کنیم . نانی می خوریم و شکر خدایی را به جا می آوریم که همه هستی ما از اوست . با همه تنبلی ها و بدیهایی که ما را احاطه کرده ، خدای خوب همیشه به فکر ماست و شبها که ما می خوابیم چشمان همیشه بیدارش نظاره گر ماست . فکر می کنم که از ته دل همه انسان ها در همه نقاط دنيا دريچه اي به سوی منطق و عشق و پاکی و خدای خوب باز می شود و می توانیم آنجا همه با هم قرار بگذاریم و حرف های همدیگر را خوب بفهمیم . شیفته و شایق کسی هستم که چیزی برای گفتن داشته باشد و دل پاکی داشته باشد و بتوان رایحه حیات را از نفس او حس کرد و زندگی آموخت و خوشبختانه همیشه در کنار خود کسانی را دارم که بتوانم از فکرشان بهره ببرم ...