با دانشجويي در باره مشكلات شديد زناشويي اش گفت و گو مي كرديم و جنگ عصبي و دعوا و مرافعه و افكار خودكشي در همسرش و .... بعد از كالبد شكافي مشكل ، خود وي دقيقا فهميد كه در ارتباط با همسرش و رفع مشكلات فيمابين چه كارهاي معيني بايد بكند و چه اندازه براي رفع اين مشكل وقت لازم است ؛‌ ولي مي گفت : متاسفانه هيچ فرصتي براي اين كارها ندارم ! او دنبال قرصي يا دگمه اي مي گشت تا با فشار آن زندگي سريع السير فرم مطلوب خودش را پيدا كند . من گفتم اگر بخواهي توي آكواريوم دو تا ماهي نگه داري بايد به آن برسي تا زنده بمانند . اگر يك متر باغچه داشته باشي و تويش يك نهال يا چهار تا سبزي بكاري بايد به آن برسي تا نخشكند . اگر به بنزين و روغن و وضع موتور ماشينت نرسي ، در زمانی غیرمنتظره ، بد جوري به روغن سوزي مي افتد . چطور مي خواهي همسري داشته باشي و از مزاياي زندگي با او استفاده كني ولي فرصتي براي بودن با او و تبادل عاطفي با او نداري و جالب اين بود كه همسرش طبق گفته هاي وي خيلي از وي دلسوزتر و خوش برخوردتر و متعهدتر و شكيباتر بود .
از دوستي پرسيدم به فاميل ها سر مي زني ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : با خانم و بچه ها فرصتي براي گشت و گذار و گپ و تفريح و خنده و شوخي چي ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : مسافرتي ، مطالعه اي ،‌ كتابي ، مقاله اي ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : ورزشي ،‌ باشگاهي ، مسجدي ؟ گفت : فرصتش را ندارم ! گفتم : خوب به نظرت چرا اين طور شده ؟‌ گفت : شرمنده وقت ندارم و نمي دانم چه بايد بگويم !!!