عید چینی ها
در افسانه «نيان» كه در كتب قديمي چيني به وفور ديده مي شود چنين آمده است: «در روزگاران قديم ديو غول پيكري به نام نيان زندگي مي كرد كه مي توانست در يك چشم بر هم زدن همه شهر را ببلعد و مردم هيچ گاه از دستش در امان نبودند. تا اينكه در يكي از روزهاي آخر سال پيرمردي به شهر آمد و دعا كرد مي تواند نيان را رام و مطيع خود سازد. وي از نيان پرسيد: «اين درست كه تو مي تواني همه اهالي اين شهر را يك لقمه كني و ببلعي، اما اگر توانستي به جاي اين انسان هاي بي دفاع، حيوانات وحشي جنگل ها و مزارع اين منطقه را يك باره از بين ببري آن وقت قدرتمند هستي. » نيان شرط پيرمرد را پذيرفت و در يك آن همه حيوانات وحشي را كه كشاورزان و اهالي منطقه از دستشان به ستوه آمده و عاجز شده بودند از بين برد. در آخر داستان پيرمرد، سوار بر نيان، شهر را ترك كرد و ساكنين را براي هميشه از شر اين ديو افسانه اي رها ساخت. وي پيش از رفتن به اهالي شهر توصيه كرد هنگام فرا رسيدن سال نو پنجره و سردرخانه هايشان را با كاغذهاي رنگي خصوصا قرمز تزئين كنند تا نيان جرات نكند به منازل آنها نزديك شود چرا كه او از رنگ قرمز واهمه دارد!»
افسانه نيان نسل به نسل پيش آمده و پدربزرگ ها و مادربزرگ ها آن را براي كودكان و نوه هايشان بازگو كرده اند، به همين دليل است كه چيني ها در جشن ها و مراسم سال نو از فانوس هاي كاغذي و نوارهاي رنگي براي تزئين استفاده مي كنند كه معمولا قرمز در آنها رنگ غالب است و در اولين نگاه رنگ سرخ چيزي است كه بيش از حد نظرت را جلب مي كند و در كنار آن بساط آتش بازي با ترقه هاي بي خطر به راه مي اندازند تا به اصطلاح نيان، ديو افسانه اي را بترسانند.
روزهاي آخر سال همه در جنب و جوش هستند، هياهويي كه در شب سال نو به اوج خود رسيده با شروع سال جديد يك باره فروكش مي كند، گويي همه به آرامشي دست مي يابند كه تنها تحويل سال مي تواند برايشان به ارمغان بياورد. پيش از شروع سال نو ايستگاه هاي قطار و مترو پر مي شوند از آدم هاي رنگارنگي كه براي بازگشت به محفل خانوادگي شان به هر دري مي زنند تا خود را به مقصد برسانند. وجه تشابه ما و چيني ها در اين است كه آنها نيز همانند ايرانيان مراسم «خانه تكاني» را در ماه هاي آخر سال اجرا مي كنند. آنها خانه هايشان را از هر گرد و غباري مي زدايند و منازل خود را براي ورود سال نو مهيا مي سازند و دعا مي كنند سال نو لحظاتي سرشار از شادي و خوشبختي برايشان به همراه آورد. جالب اينكه چيني ها در شب عيد، جارو و ديگر لوازم رفت و روب را بيرون از منزل قرار مي دهند تا بخت و اقبال از آنها زدوده نشود!
بالاخره سال نو مي شود و باز هم همان شيريني هاي خانگي و غذاهاي لذيذ شب عيد با كادوهايي كه همه به هم هديه مي دهند. چيني ها رسم دارند شب عيد تا خود صبح چراغ ها را روشن و در و پنجره ها را باز بگذارند تا سال كهنه فرصت داشته باشد بساطش را جمع كرده از خانه رخت بربندد. تا پاسي از شب هيچ كس به رختخواب نمي رود چرا كه بعد از نيمه شب روشنايي و سروصداي آتش بازي خواب را از چشمان همگان مي ربايد.
و اما خرافات مربوط به روز اول سال نو. چيني هاي خرافاتي در اين روز به گوشت قرمز لب نمي زنند، موهاي خود را نمي شويند تا بخت و اقبالي كه بر سر و رويشان نشسته است پاك نشود و از بين نرود. گريه كردن در چنين روزي مساوي است با همراه شدن غم و اندوه تا آخرين روز سال آينده و اين يعني بدشانسي، به همين دليل والدين سعي مي كنند در اين روز كودكانشان را تنبيه نكنند و كاري به كارشان نداشته باشند حتي اگر از دست شيطنت هايشان به ستوه بيايند!
روز دوم عيد روزي است براي شكرگزاري خدايان و همه آنهايي كه در نظرشان بزرگ هستند. همچنين روزي است كه بايد در آن بي نهايت با سگ ها مهربان بود زيرا چيني ها معتقدند روز دوم عيد روز تولد سگ هاست! روز پنجم زمان استراحت در منزل است، هيچ كس حق ندارد در اين روز براي ديد و بازديد از منزلش خارج شود در غير اين صورت بدشانسي برايش به دنبال خواهد داشت. روز هفتم روز تولد بشر است. كشاورزان در اين روز محصولي را كه مدت ها براي ساختنش زحمت كشيده اند به نمايش مي گذارند، نوشيدني خوش طعمي كه از تركيب هفت نوع سبزي مختلف به دست مي آيد و با رشته فرنگي آب پز شده سرو مي شود.
روز پانزدهم سال نو مراسم جشنواره «فانوس» در خيابان هاي اصلي شهر به اجرا درمي آيد كه علاوه بر نمايش فانوس هاي رنگي، رقص با آوازها و موسيقي هاي محلي نيز بخش ديگري از مراسم را به خود اختصاص مي دهند. در اين شب ماه كامل در آسمان مي درخشد و مردم حلول اولين قرص كامل ماه را به رقص و پايكوبي مي نشينند. شب جشن فانوس آخرين شب سال نو است و از روز بعد زندگي عادي دوباره آغاز مي شود. منبع
لینک های عمو نوروزی :
كاش هيچ پدر و مادري، شب عيد شرمنده بچههاش نميشد!
عید بی پولی و بدبختی و ..... از خاطرات یک دکتر
از کودکی همیشه با کتاب و مجله مانوس بودم . آن زمان دوست داشتم همه کتاب های دنیا را بخوانم ولي معناي خيلي از كلمات را نمي دانستم . علاقه داشتم معلم شوم و اکنون عضو هیات علمی دانشگاهم ؛ ولی از کلمه استاد خوشم نمی آید ؛ فکر می کنم که استاد وصف کسی مثل حضرت عیسی است که در انجیل حواریون از او به عنوان استاد یاد می کنند . تصور می کنم این نام ها و همه عناوین و القاب رایج دیگر سرگرمی و دلخوش کنک آدم های کوچک است و آدم ها با دلبستگی و سرگرمی به این عناوین وقت خود را تلف می کنند و دچار رکود و رسوب فکری و روحی می شوند . دوست دارم بنشینم و چالش های فکری را نظاره کنم و مشتاق بحث و نقد و گفت و گوی نکته سنجانه و منتقدانه هستم البته با کسی که حال و فکر و ظرفیتش را داشته باشد و تفکر مداربسته نداشته باشد . به این دنیای مجازی هم بسیار علاقه مندم و آن را پنجره های تنفس در دنیای واقعی می دانم . خانواده خوبی دارم . همه دلمشغولی های علمی و فکری داریم . می گوییم و می خندیم و گاهی با هم می گرییم . گاهی با هم بحث می کنیم . نانی می خوریم و شکر خدایی را به جا می آوریم که همه هستی ما از اوست . با همه تنبلی ها و بدیهایی که ما را احاطه کرده ، خدای خوب همیشه به فکر ماست و شبها که ما می خوابیم چشمان همیشه بیدارش نظاره گر ماست . فکر می کنم که از ته دل همه انسان ها در همه نقاط دنيا دريچه اي به سوی منطق و عشق و پاکی و خدای خوب باز می شود و می توانیم آنجا همه با هم قرار بگذاریم و حرف های همدیگر را خوب بفهمیم . شیفته و شایق کسی هستم که چیزی برای گفتن داشته باشد و دل پاکی داشته باشد و بتوان رایحه حیات را از نفس او حس کرد و زندگی آموخت و خوشبختانه همیشه در کنار خود کسانی را دارم که بتوانم از فکرشان بهره ببرم ...