فصل ناتمام فیلم های ایرانی
داشتن یک متن داستانی خوب و پر کشش و دارای فراز و فرود و انتظار و نتیجه تاثیر گذار ، از موفقیت های یک فیلمساز است . خوشبختانه از این جهت ادبیات داستانی ما بسیار غنی است و فضای زندگی ایرانی و اتفاقات و ماجراهای متنوع و شنیدنی جامعه و خانواده ها و حوادث عجیب و واقعی که این جا و آنجا رخ می دهد ، هر گوشه اش نوعی فیلم واقعا تماشایی است . اما اخیرا بسیاری از فیلم های رایج سینمایی و بعضا تلویزیونی از لحاظ متن داستانی واقعا بیمایه و دارای پایانی ناقص و بریده و بی نتیجه و خلاف انتظار بینندگان است . بارها شده که پس از مدتها کار و اشتغال و دلمشغولی های دیگر ، آمده ایم تا دور هم یک فیلم ایرانی ببینیم . حالا با اصرار و خواهش که بچه ها بنشینند و این فیلم خیلی خوب و تماشایی است و خیلی از آن استقبال شده و .... موفق شده ایم بچه ها را بنشانیم و تا نیمه یا اواخر فیلم را تماشا کنند . خیلی کم اتفاق افتاده که واقعا فیلمی ببینیم که ارزش تماشا داشته باشد و گاهی هم که تا حدی ماجرای فیلم کشش و انتظاری در ما ایجاد کرده و منتظر بودیم که ببینیم بالاخره نتیجه ماجراها چه می شود ناگهان با تعجب چشم مان به تیتراژ پایانی فیلم می افتاد و تصور می کردیم که فیلم را ناقص به ما داده اند یا سی دی فیلم معیوب بوده اما بعد دیدیم که نه واقعا فیلم همین گونه تمام شده است . این ماجرا تقریبا در دهها فیلم تکرار شد و بعد به سریال های تلویزیونی هم سرایت کرد و در برخی سریال ها معلوم بود که گویا سه چهار قسمت آخر پخش نشده و فیلم از همان جا تمام شده است . گویا کارگردان ها از بس از لحاظ فکری یا مالی یا زمانی یا قراردادهای مختلفی که دارند ، کم آورده اند که تصمیم گرفته اند از این شیوه استفاده کنند تا بینندگان را بهت زده کنند . یعنی فیلم شان را درست در یک بخش تعلیق و انتظار شدید بیننده قطع کنند و به پایان ببرند تا قسمت های آخر داستان برای همیشه داغ دلی باشد و همیشه در ذهن و فکر بینندگان بماند ! شاید هم هدف تهیه کنندگان و کارگردانان بر این بوده که خود بینندگان با خلاقیت خود نیم ساعت آخر فیلم ها و چند قسمت آخر سریال ها را خودشان حدس بزنند و برای خود طراحی و نقاشی و خیال بافی کنند که این هم خود شگرد بی مزه و جالبی است ! ماجرای فصل ناتمام فیلم فارسی به یک عادت و رسم تبدیل شده و شاید این نیز یکی از علل از دست دادن بخش مهمی از مخاطبان فیلم های ایرانی باشد .

این ابتر بودن فیلم در سریال تلویزیونی « نابرده رنج» هم تکرار شد . سریالی دیدنی که ماجراهای زندگی واقعی را به جبهه برده و با آمیزه ای از طنز و اتفاقات غیرمترقبه بینندگان بسیاری برای خود دست و پا کرده بود . طرح جبهه و جنگ با شیوه ای غیر مستقیم و خلاقانه کمیاب و بسیار ارزشمند است . ظرفیت فیلم خیلی بیشتر از روند ناقصی بود که کارگردان برایش رقم زده بود . همین که سریال به اوج خود نزدیک می شد و بینندگان منتظر یک پایان چشمگیر و ماندگار و اتفاقات قهرمانانه و پیروزمندانه بودند ، ناگهان در یک قسمت میانی فیلم به پایان می رسد و از لحاظ ناقص بودن بخش آخر ، داستان این سریال شبیه زندگی یک فرد بدبخت و گرفتاری است که پس از سالها درد و رنج و تلاش های ارزشمند ، سر انجام در آستانه موفقیتی بزرگ یک باره از صحنه حذف شود . همه افراد اصلی فیلم در چند دقیقه پایانی سریال به شهادت می رسند . اما این چند دقیقه نمی تواند آبی باشد بر آتش ماجراهای قبلی . البته شهادت هنر مردان خداست و آرمانی بسیار مقدس و متعالی است ولی اگر هدف فیلم تمرکز بر شهادت و شهادت طلبی بود باید مجموعه روند دیگری پیدا می کرد و بینندگان هم انتظارات دیگری از تماشای سریال داشتند که هیچ یک شهادت دسته جمعی بازیگران نبود . شهادت وصله ناچسبی بود که در این سریال با قضایای عشقی و منفعت طلبی و جستجوی طلا و گنج موهوم و ماجراهای دزد و پلیسی که تا آخرین لحظات سریال ادامه داشت و جویندگان اصلی گنج هم کاملا از آن نا امید شدند .
هر چند جبهه و شهادت برای خود گنجی است ولی ربطی به این ماجراها نداشت و پیامی در این جهت به بینندگان منتقل نشد که جبهه چه گنجی است و مفهوم گنج بی رنج چیست ؟ برای شهادت باید فضا سازی می شد و آمادگی ذهنی در مخاطب به وجود می آمد و البته شهادت هم زورکی جبهه رفتن یا دنبال منافع شخصی سر از سرمت آباد در آوردن و بعد تیر خوردن نیست . به هر حال معلوم نشد که سر منوچهر گنج و شیر سنگی چه آمد و خانواده اسد و دیگران چه عکس العملی نشان دادند و چرا باید حاصل نهایی فیلم و همه پیام و رسالت جبهه و آتش و گلوله و انفجار و زخم و اسارت ، نهایتا در وجود « عماد» خلاصه شود که همان خصلت های دنیوی داش مشتی وارش را حفظ کرده و بر سر دویست سیصد تومان کرایه ماشین با مسافر دست به یقه می شود و بیش از بیست سال با خواهر دوست شهیدش اسد دوتایی و صمیمانه (!) بر سر مزار وی می روند و اشک می ریزند . و از این آمدن و گریستن هم خسته شده اند و دیگر هیچ !!! این ها نه پیام جبهه و جنگ بود و نه پیام فیلم . 
شاید مجموعه دست اندرکاران فیلم تصور کنند که این گونه به پایان بردن غم انگیز ماجرا ، فیلم را از جاذبه و کشش بسیار برخوردار می کند و فیلم برای همیشه در اذهان جاودانه می شود . در حالی که اتفاقا بالعکس پایان ناقص باعث شد که بسیاری از تماشاگران این سریال که قبلا آن را خوب و دیدنی می دانستند ، فیلم را بی معنا و ضعیف و کم ارزش تلقی کنند . البته پایان خوش به معنای چهار پنج تا ازدواج همزمان نیست ولی به هر حال شاهنامه آخرش خوش است ! عاقبت به خیری برای انسان ها بسیار مهم است اما نمی دانم چرا برای فیلم های ایرانی اصلا مهم نیست !

شاید مجموعه دست اندرکاران فیلم تصور کنند که این گونه به پایان بردن غم انگیز ماجرا ، فیلم را از جاذبه و کشش بسیار برخوردار می کند و فیلم برای همیشه در اذهان جاودانه می شود . در حالی که اتفاقا بالعکس پایان ناقص باعث شد که بسیاری از تماشاگران این سریال که قبلا آن را خوب و دیدنی می دانستند ، فیلم را بی معنا و ضعیف و کم ارزش تلقی کنند . البته پایان خوش به معنای چهار پنج تا ازدواج همزمان نیست ولی به هر حال شاهنامه آخرش خوش است ! عاقبت به خیری برای انسان ها بسیار مهم است اما نمی دانم چرا برای فیلم های ایرانی اصلا مهم نیست !

+ نوشته شده در جمعه هفتم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 13:0 توسط کریم جباری
|
از کودکی همیشه با کتاب و مجله مانوس بودم . آن زمان دوست داشتم همه کتاب های دنیا را بخوانم ولي معناي خيلي از كلمات را نمي دانستم . علاقه داشتم معلم شوم و اکنون عضو هیات علمی دانشگاهم ؛ ولی از کلمه استاد خوشم نمی آید ؛ فکر می کنم که استاد وصف کسی مثل حضرت عیسی است که در انجیل حواریون از او به عنوان استاد یاد می کنند . تصور می کنم این نام ها و همه عناوین و القاب رایج دیگر سرگرمی و دلخوش کنک آدم های کوچک است و آدم ها با دلبستگی و سرگرمی به این عناوین وقت خود را تلف می کنند و دچار رکود و رسوب فکری و روحی می شوند . دوست دارم بنشینم و چالش های فکری را نظاره کنم و مشتاق بحث و نقد و گفت و گوی نکته سنجانه و منتقدانه هستم البته با کسی که حال و فکر و ظرفیتش را داشته باشد و تفکر مداربسته نداشته باشد . به این دنیای مجازی هم بسیار علاقه مندم و آن را پنجره های تنفس در دنیای واقعی می دانم . خانواده خوبی دارم . همه دلمشغولی های علمی و فکری داریم . می گوییم و می خندیم و گاهی با هم می گرییم . گاهی با هم بحث می کنیم . نانی می خوریم و شکر خدایی را به جا می آوریم که همه هستی ما از اوست . با همه تنبلی ها و بدیهایی که ما را احاطه کرده ، خدای خوب همیشه به فکر ماست و شبها که ما می خوابیم چشمان همیشه بیدارش نظاره گر ماست . فکر می کنم که از ته دل همه انسان ها در همه نقاط دنيا دريچه اي به سوی منطق و عشق و پاکی و خدای خوب باز می شود و می توانیم آنجا همه با هم قرار بگذاریم و حرف های همدیگر را خوب بفهمیم . شیفته و شایق کسی هستم که چیزی برای گفتن داشته باشد و دل پاکی داشته باشد و بتوان رایحه حیات را از نفس او حس کرد و زندگی آموخت و خوشبختانه همیشه در کنار خود کسانی را دارم که بتوانم از فکرشان بهره ببرم ...