معمولا وقتي که ما در کارهای خود به مشكلي برخورد مي كنيم به گذشته فرار مي كنيم  و بعد از كلي قصه بافي دست به توجيهات روانشناسانه و جامعه شناسانه مي زنيم تا با هزار دوز و كلك خودمان را بي گناه و كارهايمان را كاملا طبيعي و « چنان كه مي بايست » جلوه دهيم . اما در مورد ديگران حاضريم هزار نوع جرم عمدي برايشان اثبات كنيم و آنها را به خاطر كارهاي غلط شان بي  برو برگرد مجرم بدانيم و محکوم بکنیم و فحش و بد و بیراه نثارشان کنیم . شجاعت مسئوليت پذيري و قبول سستي و ضعف و ندانم كاري ، ننگ و شكست بزرگي براي ما تلقي مي شود .

در برخورد با مشكلات جامعه هم برمي گرديم به گذشته و مي گوييم ماجرا از فلان زمان شروع شد و بعد فلان و بهمان و اين طور شد كه مي بينيد و هيچ كارش هم نمي شود كرد . هيچ وقت نشده مديري و مسئولي از نهادهاي فرهنگي يا سياسي بيايد و فكر كند كه براي بهبود اوضاع فعلي و مديريت بهينه امكانات و استعدادهاي كنوني چه مي توان كرد و چه كارهايي مي شود بكنيم ولي نمي كنيم ؛ اما همان مدير فرهنگي يا سياسي حاضر است براي مثلا دلسوزي برگردد به گذشته و پس از شمردن دهها علت در تاريخ  گذشته تحليل هايش را حتي به زمان مغول ها برساند ؛ در حالي كه اين خود سفسطه و مكانيزم رواني فرار از مشكلات كنوني به علل و عوامل تاريخي گذشته است ؛ نظير مردي كه مدتي پس از ازدواج در زندگي و روابط خانوادگي فلج شده و از شدت استيصال و درماندگي ناگزير به كودكي بر مي گردد تا با روياهاي خوش آن دوره خودش را التيام ببخشد و گاهي عملا رفتارهاي كودكانه مي كند تا اثبات كند به حد كافي بزرگ شده است !

 در زندگي شخصي هم رفتارهاي بد ديگران را – به فرض بد بودن – به غرض و مرض و عقده و كينه و بيماري رواني و فساد ذاتي و ... نسبت مي دهيم ،‌  بدون اين كه تصور كنيم اين رفتارها از علل و زمينه هايي بروز مي يابد كه برخي یا بسیاری تحت تاثير ماست و مي شود شرايط و عوامل بروز رفتارها را تغيير داد و اصلاح كرد و در دهکده جهانی و تاثیر متقابل رفتارها هيچ رفتار زشت يا خوبي بدون مشوق ها و مؤيدهاي بيروني دوام نمي يابد .