من خودم را گم کرده ام !
قصه آن مجنون را شايد شنيده باشيد كه معمولا خودش را گم مي كرد و پيدا نمي كرد و حكيمي به او گفت :بر گردن خود كدويي بياويز تا هر وقت گم شدي بداني كه تو همان كسي هستي كه كدو بر گردنش آويزان است و روزي از روزها كه از خستگي كدور را از گردن باز مي كند و بر زمين مي گذارد و مي خوابد ، يكي شبيه خودش مي آيد و كدوي او را بر مي دارد و را به گردن خودش مي آويزد ؛ مجنون مورد نظر كه از خواب بلند مي شود نگاهي به آن شخص مي اندازد و كدو را بر گردن او مي بيند و در آينه كوچكش نگاهي به خود مي افكند و با خود مي گويد « اگر تو منی ، پس من كي هستم ؟ » . راستش ما هم به شكل متفاوتي خيلي وقت ها خودمان را گم مي كنيم . آن وقت در روي نقشه جغرافيا دنبال آن « من گمشده » مي گرديم و وقتي كه خود را در ميان سرزمين ها و شهرها در کوچه پس کوچه های يك آبادي مي يابيم اما از بس نقشه های جغرافیایی واقعی یا کاغذی تغییر می کند ، خودمان را بين مرزهاي شهرها و مناطق و كشورها گم مي كنيم .
از کودکی همیشه با کتاب و مجله مانوس بودم . آن زمان دوست داشتم همه کتاب های دنیا را بخوانم ولي معناي خيلي از كلمات را نمي دانستم . علاقه داشتم معلم شوم و اکنون عضو هیات علمی دانشگاهم ؛ ولی از کلمه استاد خوشم نمی آید ؛ فکر می کنم که استاد وصف کسی مثل حضرت عیسی است که در انجیل حواریون از او به عنوان استاد یاد می کنند . تصور می کنم این نام ها و همه عناوین و القاب رایج دیگر سرگرمی و دلخوش کنک آدم های کوچک است و آدم ها با دلبستگی و سرگرمی به این عناوین وقت خود را تلف می کنند و دچار رکود و رسوب فکری و روحی می شوند . دوست دارم بنشینم و چالش های فکری را نظاره کنم و مشتاق بحث و نقد و گفت و گوی نکته سنجانه و منتقدانه هستم البته با کسی که حال و فکر و ظرفیتش را داشته باشد و تفکر مداربسته نداشته باشد . به این دنیای مجازی هم بسیار علاقه مندم و آن را پنجره های تنفس در دنیای واقعی می دانم . خانواده خوبی دارم . همه دلمشغولی های علمی و فکری داریم . می گوییم و می خندیم و گاهی با هم می گرییم . گاهی با هم بحث می کنیم . نانی می خوریم و شکر خدایی را به جا می آوریم که همه هستی ما از اوست . با همه تنبلی ها و بدیهایی که ما را احاطه کرده ، خدای خوب همیشه به فکر ماست و شبها که ما می خوابیم چشمان همیشه بیدارش نظاره گر ماست . فکر می کنم که از ته دل همه انسان ها در همه نقاط دنيا دريچه اي به سوی منطق و عشق و پاکی و خدای خوب باز می شود و می توانیم آنجا همه با هم قرار بگذاریم و حرف های همدیگر را خوب بفهمیم . شیفته و شایق کسی هستم که چیزی برای گفتن داشته باشد و دل پاکی داشته باشد و بتوان رایحه حیات را از نفس او حس کرد و زندگی آموخت و خوشبختانه همیشه در کنار خود کسانی را دارم که بتوانم از فکرشان بهره ببرم ...