چرا ما این جوری هستیم ؟
اکثر ما آدم ها همین طور راه می رویم تا ببینیم به کجا می رسیم . نه فکری در سر داریم و نه راه مشخصی برای آینده و نه افقی را می بینیم که بدانیم راه و بیراهه چیست و رشد و تعالی و پیشرفت کدام است . تازه راه رفتن مان هم با فشار دیگران یا ناشی از اضطرار و ترس از بدبختی است وگرنه از جای خود تکان نمی خوردیم . البته هنگام شعار و پز دادن و ادای متفکران را درآوردن ، زیادی فلسفه می بافیم ولی می دانیم که زندگی مان پایه و مایه فکری ندارد و مبنایی و هدفی برای خود نداریم و برای همه یا اکثر کارهای خود کوچک ترین دلیل نداریم و چیزهایی هم که می بافیم فقط برای بستن دهان دیگران است .
از طرف دیگر خیال می کنیم که قدرت اراده و انتخاب داریم اما اراده مان را به ماشینی سپرده ایم که بر وجودمان حاکم است و اتوماتیک ما را به هر طرف که می خواهد می برد و ما این وسط بیکار و تماشاگریم و خیال می کنیم که کاری از دست ما بر نمی آید و این را هم به قضا و قدر حواله می دهیم . ما معمولا خودمان را عاطفی تصور می کنیم اما عاطفی بودنمان هم نوعی تعارف توخالی است و یا سرگرمی و اعتیاد است یا از سر ناتوانی و درماندگی است .
هم چنین تصور می کنیم آدمی خیلی منطقی هستیم ولی از صدها نوع سفسطه و مغلطه که فکرمان را فرا گرفته بی اطلاعیم و نظم و نظامی بر افکار از هم گسیخته و کارهایمان حاکم نیست . دلیلش هم کارهای عجیب و غریبی است که گاهی انجام می دهیم و برای خودمان هم گیج کننده و غیرمنتظره است . علاوه بر این ها ، خیال می کنیم خیلی تلاشگر و زرنگ هستیم ولی همه تلاش هایمان به گونه ای برای راحت طلبی و خودخواهی بیشتر و در حقیقت باز هم ناشی از تنبلی است .
ما خودمان را معنوی و اخروی می دانیم اما مصرانه و خیلی دقیق حساب کتاب بده بستان ها و بازتاب و ثمره ملموس کارهایمان را از دیگران خواهانیم و انتظار می کشیم که حتی در برابر کوچک ترین کارهای خوب و معنوی و الهی مان ، دیگران خیلی زود پاداش خوبی مخصوصا از نوع پول و احترام و ستایش به ما بدهند و به ابعاد مادی امور معنوی و عاطفی بسیار حساسیم .
جو زدگی هم مصیبت دیگر ماست . ما آدم های خود جوش و خلاق و پیشروی نیستیم . بلکه منتظریم ببینیم دیگران چه می کنند تا ما چه کنیم . در این مورد دینداری و بی دینی هان هر دو منفعلانه است . جو محیط همانند ساز و آوازی است که هر جور باشد ما طبق آن می رقصیم . اگر بخواهیم کمی در برابر آلودگی و زشتی محیط مقاومت کنیم ، کوچک ترین عکس العمل خوب خودمان را گناه کبیره تصور می کنیم و گاهی ساعت ها به خاطر آن عذاب وجدان می گیریم و به خودمان بد وبیراه می گوییم .
از کودکی همیشه با کتاب و مجله مانوس بودم . آن زمان دوست داشتم همه کتاب های دنیا را بخوانم ولي معناي خيلي از كلمات را نمي دانستم . علاقه داشتم معلم شوم و اکنون عضو هیات علمی دانشگاهم ؛ ولی از کلمه استاد خوشم نمی آید ؛ فکر می کنم که استاد وصف کسی مثل حضرت عیسی است که در انجیل حواریون از او به عنوان استاد یاد می کنند . تصور می کنم این نام ها و همه عناوین و القاب رایج دیگر سرگرمی و دلخوش کنک آدم های کوچک است و آدم ها با دلبستگی و سرگرمی به این عناوین وقت خود را تلف می کنند و دچار رکود و رسوب فکری و روحی می شوند . دوست دارم بنشینم و چالش های فکری را نظاره کنم و مشتاق بحث و نقد و گفت و گوی نکته سنجانه و منتقدانه هستم البته با کسی که حال و فکر و ظرفیتش را داشته باشد و تفکر مداربسته نداشته باشد . به این دنیای مجازی هم بسیار علاقه مندم و آن را پنجره های تنفس در دنیای واقعی می دانم . خانواده خوبی دارم . همه دلمشغولی های علمی و فکری داریم . می گوییم و می خندیم و گاهی با هم می گرییم . گاهی با هم بحث می کنیم . نانی می خوریم و شکر خدایی را به جا می آوریم که همه هستی ما از اوست . با همه تنبلی ها و بدیهایی که ما را احاطه کرده ، خدای خوب همیشه به فکر ماست و شبها که ما می خوابیم چشمان همیشه بیدارش نظاره گر ماست . فکر می کنم که از ته دل همه انسان ها در همه نقاط دنيا دريچه اي به سوی منطق و عشق و پاکی و خدای خوب باز می شود و می توانیم آنجا همه با هم قرار بگذاریم و حرف های همدیگر را خوب بفهمیم . شیفته و شایق کسی هستم که چیزی برای گفتن داشته باشد و دل پاکی داشته باشد و بتوان رایحه حیات را از نفس او حس کرد و زندگی آموخت و خوشبختانه همیشه در کنار خود کسانی را دارم که بتوانم از فکرشان بهره ببرم ...