یادکردی از مثنوی
مثنوی مولوی دائره المعارفی اسلامی و گنجینه ای از دروس زندگی و معرفت نفس و حقایق ملکوت و اسرار سیر و سلوک الهی است . بزرگ ترین جاذبه مثنوی رمزها و سمبل های پرمعنا و شگفت آسای آن است . صدرالمتالهین شیرازی در کتاب عظیم اسفار از مولوی به عنوان « عارف قیومی » یاد می کند (ج 2 ، ص334) . استاد فقید سید جلال الدین آشتیانی فیلسوف بزرگ اسلامی و شارح برجسته حکمت متعالیه که برخی او را صدرالمتالهین زمانه نامیده اند ، از مولانا به عنوان یکی از اکابر حق و یقین و سلطان المحققین و زبده ارباب کشف و یقین و آیت الله فی العالمین یاد می کند و معتقد است که مثنوی اثری جامع و عظیم برای طالبان حق است که مولوی آن را به متابعت از مشیت الهی تحریر کرده است (شرح مثنوی نیکلسون ج1 ص 31 و 40)
دکتر دینانی می گوید : در عالم(در میان کتاب های بشری )كتابي به عظمت مثنوي معنوي نيست . دکتر توفیق سبحانی مثنوی را به آبشار نیاگارا تشبیه می کند . استاد مطهری از مثنوی به عنوان كتابی جهانى و از مولوی به عنوان یکی از شعرای طراز اول ایران و از بزرگترين عرفاى اسلام و نوابغ جهان یاد می کند و می گوید : مثنوى او دريائى است از حكمت و معرفت و نكات دقيق معرفة الروحى و اجتماعى و عرفانى . ( آشنایی با علوم اسلامی ، ج2 ،ص133) . استاد محمد تقی جعفری جوشش فکری مولانا را فراتر و وسیع تر از ابن سینا می داند و در کتاب مولوی و جهان بینی ها معتقد است که مثنوی جامع نظریات همه فلاسفه بزرگ جهان از گذشته تاکنون و بلکه ماورای آنهاست . حتی برخی معتقدند بسیاری از کشفیات و ابداعات علمی جدید در رشته های مختلف مانند فیزیک هسته ای ریشه در نکته سنجی های ظریف مثنوی دارد .
مشکل بسیاری از منتقدان و مخالفان مثنوی و مولوی ، گزینشی خواندن مثنوی و سطحی نگری و پیشدواری عامیانه در باره معارف و راز و رمزهای آن است و این که نه حکمت و فلسفه می دانند و نه عرفان و الهیات عرفانی و نه ذوق معنوی دارند و نه واقف به علوم ربانی و لدنی هستند و نه زبان مولوی و روح تعالیم او آشنایی دارند و تنها از زاویه ظاهرگرایی فقهی به ماجرا می نگرند و از هزاران آیه و حدیث که مولوی مفسر و مبین رموز آنهاست غافلند .
برخی از علمای بزرگ حوزه که با توجه به جو رایج در حوزه مخفیانه شرح مثنوی را تدریس می کردند ، هرگاه بیگانه ای وارد می شد و سوال می کرد که جلسه درس و بحث در باره چیست ؟ به وی می گفتند ما تفسیر ملاجلال می خوانیم ! از جامی و شیخ بهایی هم نقل شده که مثنوی را تفسیر قرآن و مولوی را تالی تلو انبیا و تداوم بخش راه آنان دانسته اند . در جایی شیخ بهایی از یک مولوی ( تعبیر رایج برای روحانیون در برخی مناطق) انتقاد می کند و جای تاسف است که به غلط ، این مولوی را صاحب مثنوی تفسیر کرده اند .
به نظر حکیم سبزواری(شرح مثنوی ، سبزواری ، ص 9 و 10) سراسر مثنوی تفسیر قرآن و سنت و قبسات انوار قرآنی است و معتقد است که حتی بسیاری از مدعیان مثنوی شناسی ، مثنوی را آن چنان که هست نشناخته اند و به معانی آن پی نبرده اند و علت آن هم سادگی بیان مولوی و زبان داستانی و اشعار زیبا و امثال و حکایات دلاویز آن بوده است . جالب این که امام خمینی هم متقابلا معتقد است حکیم سبزواری هم با این که که خود فقیه و فیلسوف و حکیمی فرزانه و شارح مثنوی است ، مقاصد و نظرات مولوی را چنان که باید فهم و هضم نکرده است .
امام خمینی(ره) می گوید : « مرحوم حاجى (حکیم حاج ملا هادی سبزواری) نیز در شرح خود بر مثنوى نتوانسته در شرح و تفسیر، مرام مولوى را برساند ؛ زیرا حکیمى قول عارفى را بیان نموده بدون اینکه حظ وافر از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که ملحدى، مرام نبى مرسلى را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصى قریب الافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد، براى شرح قول عارف رومى، مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد لازم است که آن هم نه با نثر بلکه با نظمى که از روى ذوق عرفانى برخاسته باشد مانند نسیمى که از سطح آبى برمىخیزد، به شرح آن بپردازد.» (امام خمینی ،تقریرات فلسفی ، ج2، ص198) .
مولوی نکاتی بسیار برجسته در عظمت علی(ع) و شهدای کربلا بیان کرده که در سایر کتاب ها نظیر آن یافت نمی شود . جالب این که همین مطالب را نیز علیه مولوی به کار گرفته اند . برخی مولوی را به دلیل دفاع صوفیان از مثنوی یا به دلیل اشتباهات مختلف علمی و یا برداشت های تاریخی و مذهبی نادرست او ، محکوم و منفور و منحرف می دانند ؛ در صورتی که عظمت بزرگان را باید در ابعاد مثبت و تاثیر گذار آنان جست و جو کرد نه در اشتباهات و لغزش های شان .
استاد محمد تقی جعفری ضمن بیان این که مثنوی دریایی از حکمت و اخلاق و عرفان و تجربه زندگی و اسرار ملکوت و رموز قرآنی است و از عظمت اندیشه های مثنوی در برابر ادبا و متفکران و فلاسفه شرق و غرب یاد می کند ، در شرح پانزده جلدی مثنوی در حدود صد مورد از لغزش های فکری و بیانی مولانا هم اشاره می کند . اما محروم شدن از دریایی عمیق و مواج و پرگهر و سراسر رمز و راز به بهانه کف ها و خزه ها و صدف های توخالی یا وجود تخته سنگ های سخت و ناهموار در میانه و اطراف آن کاری حکیمانه نیست . خود مولوی به همین موارد توجه داشته و مطلق گرایی در مورد اشخاص و اندیشه ها و جریان های فرهنگی را مردود می داند و می گوید :
هر که گوید جمله حق است احمقی است هر که گوید جمله باطل ، او شقی است
یکی از وعاظ و خطبای مشهور طی یک سخنرانی ، ضمن نقل و توضیح ابیات حکیمانه ای از مولوی با توجه به حضور برخی از مخالفان سرسخت مولوی در مجلس می گفت : مولوی حتی اگر کافر و منحرف هم که باشد ، این سخنان بسیار عمیق و دقیق را گفته و کاملا درست گفته است . از شیخ رجبعلی خیاط نقل کرده اند که گفته مولوی در برزخ گرفتار است . این خواب ها و رویاها ممکن است درست باشد و ممکن است بازتاب نظرات و عقاید شخص باشد که در رویاها تحقق می یابد ؛ هر چند اثبات این قبیل حقایق دشوار است و مشاهدات و مکاشفات بسیار متناقضی هم البته وجود دارد ؛ اما این مطلب هم دلیل غلط بودن حکمت های سازنده و نکته های برجسته مثنوی نیست ؛ علاوه بر این که شیخ رجبعلی خیاط هم خود عاری از نقد و لغزش نیست و برخی او را در حد خود و برای امثال خود ( مانند کسبه و بازاریان و مردم عادی) الگوی اخلاقی نسبی خوبی می دانند و نه فراتر ازآن و او را جزء علمای ربانی و فضلا و حکمای عارف تلقی نمی کنند و بین اینها فرق از زمین تا آسمان است .
برخی هم فقه و فلسفه و حکمت و عرفان و علوم دیگر را با هم مخلوط می کنند ؛ مثلا در باره مولوی و عرفان و فلسفه اسلامی از فقهای ضد عرفان و فلسفه استفتا می کنند که عقلا و عرفا کار مطلوبی نیست و شرعا هم موضوعیت ندارد . چون موضوع فقه احکام فرعی عملی شرعی است و مباحث فرهنگی و علوم عقلی و حقایق عرفانی قابل استفتا نیست و مثل استفتا از فقها در باره نظریات ریاضی دانان و کیهان شناسان بیشتر به شوخی شبیه است . علاوه بر این که عرفان و فلسفه را از کسی که مطلقا مطالعات عمیق و دقیق در این موارد ندارد و مرد این میادین نیست ، نمی توان پرسید و باید به تعبیر قرآن « فاسئل به خبیرا» درست و غلط این معارف را از اهلش پرسید ؛ مثلا از دو فقیه و حکیم و ادیب و عارف نامدار آیت الله حسن زاده آملی و آیت الله جوادی آملی یا علامه طباطبایی یا آیت الله محمد حسین حسینی تهرانی و امثال آنان .
هرچند فقهای عارف و ربانی هم کم نداشته ایم و اکنون هم داریم ؛ ولی دعوای برخی از فقهای قشری و عرفای الهی و علمای ربانی تازگی ندارد و برخی از همین ظاهرگرایان افراطی که خود را مقید به فقه و شرع خیال می کردند امام خمینی و خانواده اش را به دلیل گرایشات فلسفی و عرفانی کافر و نجس می خواندند و لیوان چای آنان را آب می کشیدند و این طور توجیه می کردند که امام خمینی کافر شده چون معتقد به وحدت وجود است و زمین و آسمان و در و دیوار و آدمیان را خدا می داند . در حالی که مقصود از وحدت وجود در بدترین تفاسیر آن هم چنین چیزی نیست ؛ در صورتی که مقصود از آن وحدت شهودی است و هر دو اصطلاح هم معنای دیگری دارد که برای آنان قابل درک نیست .
در مباحث فلسفی هم فرد برجسته ای مثل امام محمد غزالی سالها فلسفه می خواند و حتی در این باره کتاب می نویسد تا بعدا وقتی فلسفه را رد می کند نگویند وی از فلسفه چیزی نمی دانسته ولی بزرگانی مانند ابن رشد و استاد مطهری و دیگران معتقدند که غزالی اصلا فلسفه را نفهمیده و جهالت های خود را در کتاب تهافت الفلاسفه به امثال ابن سینا و ارسطو و ... نسبت داده و در بیش از بیست موضوع آنها را تکفیر نموده است . در حالی که از یک عالم اخلاقی بسیار بعید و دشوار است به راحتی حکم کفر و ارتداد چنان بزرگانی را صادر کرده باشد . چنان که مولوی می گوید :
هیچ کافر را به خواری منگرید که مسلمان مردنش باشد امید
از کودکی همیشه با کتاب و مجله مانوس بودم . آن زمان دوست داشتم همه کتاب های دنیا را بخوانم ولي معناي خيلي از كلمات را نمي دانستم . علاقه داشتم معلم شوم و اکنون عضو هیات علمی دانشگاهم ؛ ولی از کلمه استاد خوشم نمی آید ؛ فکر می کنم که استاد وصف کسی مثل حضرت عیسی است که در انجیل حواریون از او به عنوان استاد یاد می کنند . تصور می کنم این نام ها و همه عناوین و القاب رایج دیگر سرگرمی و دلخوش کنک آدم های کوچک است و آدم ها با دلبستگی و سرگرمی به این عناوین وقت خود را تلف می کنند و دچار رکود و رسوب فکری و روحی می شوند . دوست دارم بنشینم و چالش های فکری را نظاره کنم و مشتاق بحث و نقد و گفت و گوی نکته سنجانه و منتقدانه هستم البته با کسی که حال و فکر و ظرفیتش را داشته باشد و تفکر مداربسته نداشته باشد . به این دنیای مجازی هم بسیار علاقه مندم و آن را پنجره های تنفس در دنیای واقعی می دانم . خانواده خوبی دارم . همه دلمشغولی های علمی و فکری داریم . می گوییم و می خندیم و گاهی با هم می گرییم . گاهی با هم بحث می کنیم . نانی می خوریم و شکر خدایی را به جا می آوریم که همه هستی ما از اوست . با همه تنبلی ها و بدیهایی که ما را احاطه کرده ، خدای خوب همیشه به فکر ماست و شبها که ما می خوابیم چشمان همیشه بیدارش نظاره گر ماست . فکر می کنم که از ته دل همه انسان ها در همه نقاط دنيا دريچه اي به سوی منطق و عشق و پاکی و خدای خوب باز می شود و می توانیم آنجا همه با هم قرار بگذاریم و حرف های همدیگر را خوب بفهمیم . شیفته و شایق کسی هستم که چیزی برای گفتن داشته باشد و دل پاکی داشته باشد و بتوان رایحه حیات را از نفس او حس کرد و زندگی آموخت و خوشبختانه همیشه در کنار خود کسانی را دارم که بتوانم از فکرشان بهره ببرم ...