همگان سرمست بتها و بتها سرمست خدا
ما همگي اسیر رنگها و جلوه ها و جاذبه هاييم و شگفتا كه رنگها واقعيت عيني ندارند ، رنگ همان نور است و در واقعیت بيرون ذهن و ادراك ما آنچه هست ، همان نور است که طیفهای خاصی از آن را در پرده شبكيه بازتاب مي يابد . رنگ يكي از نمودهاي نور است. آنچه هست حقيقت نور است و نور واحد است : الله نور السماوات و الارض و اين نور الهي است كه بازتابش در رنگين كمان جهان همين حقايق متكثر و پر رنگ و لعاب شده است .و نقش و نگار جلوه ها و تنوع رنگ ها و بازي بود و نمود بس دل انگيز و دلفريب و حيرت آفرين و اسارتبار است .
زيــن قدحهاي صــور كـم باش مست تــا نــگردي بـتتراش و بتپرست
از قدح هاي صور بگـــذر ، مايست باده در جام است لـيك از جام نيست
سـوي بـاده بـخـش بـگـشـا پـهـن فَم چــون رسـد بـاده، نـيـايــد جـام كـم
در گوشه گوشه اين ديار فاني ، اين كلبه احزان و اين سياره متروك و نفرين شده و اين تبعيدگاه شياطين رانده شده از ملكوت آسمان، در اين بازار مكاره پر هيمنه ، چه بتهاي زيبا و دلربايي موج مي زنند ؛ بتهايي از جنس گوشت و خون و فكر و رنگ و فرهنگ و آراسته به همه امواج سحرانگيز و فنون افسونگري هاي هاروت و ماروت . اما به حقيقت كالبدي سنگي و چوبي .
پیش سنگ و چوب چون نقشی کنند ای بسا گولان که سر ها می نهند
ساجد و مسجود از جان بی خبر دیده از جان جنبشی و اندک اثر
دیده در وقتی که شد حیران و دنگ که سخن گفت و اشارت کرد سنگ
نرد خدمت، چون به نا موضع بباخت شیر سنگین را شقی، شیری شناخت
شگفتا كه همه سرمست بتهايند و بتها سرمست دوست . تار و پود سنگها و چوب ها و آغاز و پايان نگاهها و احساس ها و عشق ها و جاذبه ها و لذت ها ، نور ربوبي است « هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن » :
خانقاه و مسجد ودیر و کنشت هر که را دیدم به دل بت می سرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عدد هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
یا صمد یعنی که ما را بشکنید پیکر ما را در آتش افکنید
گر سبک گردیم در آتش چو دود میتوان تا مبداء خود پر گشود
ما همه اسیر جلوه هاي رنگارنگ جاه و جلال الهي هستيم ، رنگ همان نور است و نهايتا رنگ ها و لعاب ها زدوده خواهد شد و جز نور حق نخواهد ماند : « كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام » . البته جلوه ها و رنگ هايي كه صبغه و نشان الهي داشته باشد به همراه حضرت حق جاودانه است و خداوند رنگرز خوبي است و رنگ هايي كه مي زند و نگاره گري هايش زوال پذير نيست : « صبغه الله و من احسن من الله صبغه » .
پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يکيست حرم و دير يکي صبحه و پيمانه يکيست
اين همه جنگ و جدل حاصل کوته نظريست گر نظر پاک کني کعبه و بتخانه يکيست
از کودکی همیشه با کتاب و مجله مانوس بودم . آن زمان دوست داشتم همه کتاب های دنیا را بخوانم ولي معناي خيلي از كلمات را نمي دانستم . علاقه داشتم معلم شوم و اکنون عضو هیات علمی دانشگاهم ؛ ولی از کلمه استاد خوشم نمی آید ؛ فکر می کنم که استاد وصف کسی مثل حضرت عیسی است که در انجیل حواریون از او به عنوان استاد یاد می کنند . تصور می کنم این نام ها و همه عناوین و القاب رایج دیگر سرگرمی و دلخوش کنک آدم های کوچک است و آدم ها با دلبستگی و سرگرمی به این عناوین وقت خود را تلف می کنند و دچار رکود و رسوب فکری و روحی می شوند . دوست دارم بنشینم و چالش های فکری را نظاره کنم و مشتاق بحث و نقد و گفت و گوی نکته سنجانه و منتقدانه هستم البته با کسی که حال و فکر و ظرفیتش را داشته باشد و تفکر مداربسته نداشته باشد . به این دنیای مجازی هم بسیار علاقه مندم و آن را پنجره های تنفس در دنیای واقعی می دانم . خانواده خوبی دارم . همه دلمشغولی های علمی و فکری داریم . می گوییم و می خندیم و گاهی با هم می گرییم . گاهی با هم بحث می کنیم . نانی می خوریم و شکر خدایی را به جا می آوریم که همه هستی ما از اوست . با همه تنبلی ها و بدیهایی که ما را احاطه کرده ، خدای خوب همیشه به فکر ماست و شبها که ما می خوابیم چشمان همیشه بیدارش نظاره گر ماست . فکر می کنم که از ته دل همه انسان ها در همه نقاط دنيا دريچه اي به سوی منطق و عشق و پاکی و خدای خوب باز می شود و می توانیم آنجا همه با هم قرار بگذاریم و حرف های همدیگر را خوب بفهمیم . شیفته و شایق کسی هستم که چیزی برای گفتن داشته باشد و دل پاکی داشته باشد و بتوان رایحه حیات را از نفس او حس کرد و زندگی آموخت و خوشبختانه همیشه در کنار خود کسانی را دارم که بتوانم از فکرشان بهره ببرم ...